امروز، روز آخر بود... خدا را شكر كه تمام شد... خدا را شكر كه آسمان، زمينگيرمان كرد و در محاصره برف مانديم و نتوانستيم بياييم و نيامديم... با خودم مي انديشم كه اگر من هم در آن سالن و سالن هاي كذايي بودم و عكس العمل ها را مي ديدم و مي شنيدم، چه مي كردم؟! چه مي توانستم بكنم؟! پاسخي كه جز «هيچ» نمي توانم به خودم بدهم، خدا را شكر مي كنم كه نبودم.... به خدا كه اين گونه برخورد در شان و شوون فرهنگي ما نيست... به خدا كه مردم، آدم هاي عادي، آنهايي كه به عشق شان كار مي كنيم و دغدغه شان را داريم، خيلي راحت تر و بي بغض تر فيلم هايمان را تماشا مي كنند... به خدا كه اين حب و بغض ها قشنگ نيستند... چرا ما نمي توانيم مثل تمام جشنواره هاي تمام دنيا فيلم ببينيم و ارزيابي و انتقاد سازنده و اساسي مان را بكنيم و بگذاريم كه سينمايمان ارتقا پيدا كند و در سراشيبي تمسخر و «تو افتضاح بودي» و «من بهترم» و... نيفتيم؟!به خدا كه ما، لااقل خودمان، نبايد با خودمان چنين رفتاري بكنيم... آخر فكر نمي كنيد كه مردم چه مي گويند؟ مخاطبان مان را مي گويم... هميشه گفته ام و مي گويم كه اين 10 روز، نوروز سينماست و ما هر سال در اين روزهاي سرد بهمن، با مهر به يكديگر و با عشق به مردم، داغ مي شويم و براي يك سال آينده، گرما ذخيره مي كنيم... همه مان در كنار هم... ولي دريغا از امسال... دوستان و همكاران، به نظرتان بد نشد كه پيشكسوت ها را حرمت ننهاديد و نقد و استهزا را اشتباه گرفتيد و به جاي تفكر و تلاش بر رفع مشكلات خودتان و خودمان، انگشت بر ايراد ديگران فشرديد و در اين راه، حتي از مردود شمردن نظر داوران نيز دريغ نورزيديد؟!... به نظرتان كارتان بد نبود؟ ناجور نشد؟! مردم چه گفتند؟ چه مي گويند؟...
من پرويز پرستويي
نظر شما